" "http://www.w3.org/TR/xhtml1/DTD/xhtml1-transitional.dtd"> اونروزا تازه اشنایی من با بسیج مسجد سید الشهداء( علیه السلام) - خاطرات قصر فیروزه 1 قالب وبلاگ
گالری عکس
دریافت همین آهنگ

قالب وبلاگ

سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درباره ما
منوی اصلی
مطالب پیشین
لینک دوستان

ویرایش
دانشنامه عاشورا
دانشنامه عاشورا
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز : 56
  • بازدید دیروز : 25
  • کل بازدید : 178162
  • تعداد کل یاد داشت ها : 114
  • آخرین بازدید : 103/9/5    ساعت : 12:15 ع
ارسال شده در دوشنبه 92/3/20 ساعت 12:22 ص نویسنده : تربت

یاد ایامی:

اونروزا ما 3 سالی میشد که اومده بودیم قصرفیروزه عاشق مسجدمون بودم منظورم مسجد سیدالشهدا س /نماز ظهر و مغرب رو تا می تونستم می رفتم مسجد  چند تا دوست پیدا کرده بودم و عاشق یکیشون بودم  ی شب که رفتم مسجد شنیدم ثبت نام می کنن برا بسیج منم که عاششششششششششششق بسیج و این حرفا.. با هزار التماس پدرمو راضی کردم  اخه پدرم می گفت نکنه که به درست لطمه وارد بشه .پدرم حق داشت ولطمه هم خوردم ولی مهم نبود ..

یادش بخیر اولین دوستایی که پیدا کرده بودم :رقیه.زهرا.زهرا. زهرا. فاطمه جونم که  تو امور شهدا باهم صفا میکردیم.زینب. ازاده .عاطفه و..

ما تقریبا هر شب همدیگرو می دیدیم و انگار کیف عالم رو بادیدن هم می بردیم ..

تقریبا هر پنج شنبه می رفتیم بهشت زهرا (سلام الله علیها) تو مزار شهداش بین شهدای گمنامش سر خاک داداش ابو الفضل کلی کیف میکردیم..

داداش ابو الفضل یکی از شهدای گمنام هست که پاتق ما بود و بنده اسمشو گذاشته بودم ابو الفضل کلا نسبت به اقا ابلفضل ی ارادت خاصی داشتم و دارم  انقدر ارادتم زیاده که اسم جگر گوشمو ابو الفضل گذاشتم اینم بگم پسرمم خییییلی آقاس (خدارو شکر)

ادامه دارد...




مطلب بعدی : قابل توجه خانمای ایرانی...       




پشتیبانی